تعطیل است....
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!*
[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:
,
] [ 1:26 ] [ ساناز ]
[
]
می ترسم....
شهر ما را از هم میدزدد
میترسم از این پلهای هوایی
این متروهای زیرزمینی
این آدمهای کجدار و مریز
میترسم فردا آفتاب باشد
شهر باشد، ما نباشیم
[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:
,
] [ 3:15 ] [ ساناز ]
[
]
صدام کن...
صدام کن
اگه یه روزی چشمات پر از اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی
صدام کن
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم منم پا به پات گریه می کنم
صدام کن
اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی تا سرش داد بزنی
صدام کن
قول میدم ساکت بمونم
صدام کن
اگه دنبال یه همدرد گشتی تا باهات همراهی کنه
صدام کن
من همیشه همراه تو ام
صدام کن
اگه ………..
نه دیگه دنبال بهونه نگرد که صدام نکنی
فقط صدام کن
صدام کن
[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:
,
] [ 3:8 ] [ ساناز ]
[
]
خوشبختی....
برای خوشبخت بودن، فرش قرمز لازم نیست!
نیازی به فریاد حوادث نیست.
موسیقی باران، برای دلخوشی کافیست.
سلامی به پدر، نگاهی به خواهر کافیست.
برای خوشبخت بودن، آغوش گرم یک مادر کافیست.
[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:
,
] [ 3:4 ] [ ساناز ]
[
]
تـــــــــــو را هیچوقت آرزو نخواهم کـــــــــــــرد
تـــــــــــو را هیچوقت آرزو نخواهم کـــــــــــــرد، هیچوقت!
تـــــــــــــو را لحظه های خواهم پـــــــــــــــذیرفت که خودت بیایی،
بـــــــــــــــــــــا دل خود،
نــــــــــــــــــــه با آرزوی من
[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:
,
] [ 2:5 ] [ ساناز ]
[
]