عشق بازی ما با خدا...

بیا خدا را گول بزنیم،من باهاش حرف میزنم تو فاصله هارو بردار...

امشب...

امشب،

در اندیشه باران خورده ام،

چه کسی قطره ها را می چیند و،

طراوتشان را، به لبان خشک بهانه هایم می بخشد؟

چه کسی؟

برترکهای خسته کوزه خیالم، مرهم آبی می کشد

شاید حادثه ای

کنده خیال او را، به ساحل تن من، رسانده است

نمی دانم

اما

دیگر فاصله ائی نمانده،

من در ژرفای احساس تو شنا میکنم،

تا فردا

که در گنجه خیال تو پنهان شوم

چه زیباست، این پنهان شدن و دیگر پیدا نشدن

همچو، بادبادک دست کودکی،

که در اوج بی صدائی میرقصد

یا قایق کاغذی که، در تشت آسمان بی آب می رود

[ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, ] [ 20:44 ] [ ساناز ] [ ]
نازنین مریم....

چه می خواهد از "جانِ مریم"
آکاردئون زنِ کوچه پشتی؟!
من سال هاست
چشم هایم را
باز کردم،
...تویی در کار نبود که نگاهش کنم!
اینجا خورشید در نمی آید
و هوا همیشه سیاه است
و وقتِ آن که من با تو
تا رویاهام بیایم هم،نمی رسد
چه رسد به صحرا...!
مریم
دیگر نازنینِ هیچکس نیست...

[ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, ] [ 20:13 ] [ ساناز ] [ ]
او خواب است....

 

گام هایم را آهسته تر بر می دارم

 

او خواب است...

 

برای فهمیدن حرفهایم لب خوانی کن

 

او خواب است...

 

بغضم مبادا ترک بردارد

 

او خواب است...

 

پرنده ها در بام همسایه آواز سر میدهند

 

او خواب است...

 

بوسه هایم را آهسته بر پیشانیش می نشانم

 

او خواب است...

 

به آرامی در آغوشش می کشم

 

سردی دستانش را به گرمی احساس می کنم

 

او خواب نبود......

 

ساناز.....

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, ] [ 12:37 ] [ ساناز ] [ ]
دیگر خبری از شکوفه ها نیست....

با نسیم فراموشی هم اغوشم کرده

دیگر موج صدایم برایش آشنا نیست

اشک از دیدگانم جاری می شود

اما.......

دستان مهربانش روی گونه هایم نیست

گیسوانم را حتی به دست باد هم نمی سپارد

دیگر خبری از شکوفه ها نیست...........

 

ساناز....

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, ] [ 12:33 ] [ ساناز ] [ ]

آوازک